الهه ی الهام
انجمن ادبی
« تاریخ...»
با زبان روح، تاریخ را به گفتگو وادار وز زبان شاه از او بازپرس. ضمان دیروزمان روح لطیف تاریخ ببیز، شخم بزن، بکار و بکاو خاک عاشق کند و کاو است مگذار تاریخ همچو زمین بایر بیاساید گر کسی نباشد تا با او همکلام شود لب از لب نمی گشاید زبان باز نمی کند گر طلسمش را نشکنی گنجش مرصع نمی شود درها را به رویش بگشا آن را پشت در مگذار و آن را در کنجی نهان مکن در تبریز چه روی داد؟ در گنچه چه ها دیدیم؟ چه ها؟! هزاران سال است در زد و خورد با بیگانه می ساییم پنجه بر پنجه صدها سال است قره باغ در عذاب و درد و صد رنجه تاریخمان یک عذاب تاریخ یک شکنجه موکب قلمت را تیز کن راه های دور را طی کن تو را به انتظار می کشند، فرزند؛ تاریخ باکو، بورچالی، دربند، تاریخ تبریز، گنجه و آن قره باغ دربند! تاریخ ترجمه:87/8/30 شعر: زلیم خان یعقوب دیلمانج: زین العابدین چمانی
نظرات شما عزیزان: شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 12:56 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|